پاکوچولوپاکوچولو، تا این لحظه: 12 سال و 2 ماه و 4 روز سن داره

پاکوچولو

کاشکی وصل شود عشق تو به آزادی🌱

دومین بهار تو

گل بهاری فکر کن یک سال و بیست و پنج روزت باشه و شاهد دومین بهار زندگیت باشی. خب این نشون میده که همینجوریشم کلی جلویی!  والا این عکسا رو شب چهارشنبه سوری که شب عید هم هست، گرفتم. فردا ساعت 14:31 سال تحویل میشه! و اینک دعای تحویل سال امیدوارم در سال جدید من کمتر غر بزنم (چون من غرغرو ام)، تو کمتر نق بزنی (چون یه ذره نق نقویی) و بابا ع ر زرنگتر بشه و ما رو بیشتر ببره ددر ( چون یه ذره به دلیل فشار کار تنبله در این امر)همه عاقبت به خیر بشن الهی سال 1392 سال ماره. مار جون خوش اومدی ...
30 اسفند 1391

روزگار ما با عشق کوچکمان

سلام به دختر ناز و کوچولوی مامان سمنوی شیرینم یکساله که شدی راه افتادی و این روزا قدمهای لرزانت محکمتر شده. اعضای صورت رو کامل یاد گرفتی. به چشم میگی گ (با کشش درازمدت گ)!  به آبه میگی مع مع! خلاصه کلا برای خودت یه زبون ویژه ای داری که آدم گاهی شک میکنه که از سیاره K-Pax  اومده باشی. تلفن رو برمیداری و به همون زبون مربوطه شروع میکنی به صحبت با مخاطب فرضی، بعد گوشی رو میاری سمت من و از من میخوای که با مخاطب فرضی صحبت کنم! غذا رو میجوی بعد در میاری میکنی تو دهن من!!!  شبها من و شما همیشه دیرتر از بابا میخوابیم. تا یه لحظه غفلت میکنم میری تو اتاق از تخت میری بالا و شروع میکنی کوبیدن تو سر و صورت بابای بیچاره ات و باب...
26 اسفند 1391

یه تولد کوچولوی دیگه

لپ قرمزی کوچولوی من سلام به روی ماهت، دو چشمون سیاهت شب تولدت (5/12/91)  یه تولد مامانی برات گرفتن که دیگه شد دو تا تولد و حسابی خوش به حال پنبه نرم و نازکم شد. اینم چند تا عکس   ...
9 اسفند 1391

خوبِ من! تولدت مبارک

سلام به دخمل گلم. بالاخره بعد دو سه ماه بلاتکلیفی خیلی اتفاقی جور شد که بریم مشهد. ع ر جان هم 10 روز مرخصی گرفت که بعد از مشهد بریم یزد و تولد آنی رو هم یک هفته جلوتر یزد برگزار کنیم.جمعه 20/11/91 ساعت 11 شب راه افتادیم سمت مشهد و ساعت 8 صبح نیشابور بودیم. من و آنی تمام راه رو خوابیدیم و ع ر طفلکی به همراه تخمه هاش تا صبح چشم به جاده دوخت!  چه کار کنم خب! هر کاری کردم نتونستم نخوابم! خیلی خیلی خسته بودم. حدود ساعت 11 صبح رسیدیم هتل. شنبه، یکشنبه و دوشنبه مشهد بودیم. یه بار رفتیم بازار و حدود دو ساعت بدو بدو یه چیزایی خریدیم. روز سه شنبه هم راه افتادیم سمت یزد. خیلی راه سختی داشتیم. آنی هم سرما خورده بود و خیلی اذیت شدیم...
5 اسفند 1391
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به پاکوچولو می باشد